مدح و مناجات با سیدالشهدا؛ زبانحال اصحاب سیدالشهدا
بـه نـام نـامـی سـر، بـسـمـۀ تـعـالـی سر بـلـنـد مـرتـبـه پـیـکــر، بـلـنـد بــالا سـر فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد که بندۀ تو نخواهـد گـذاشت، هر جا سر قسم به معـنی لا یُـمکن الـفـرار از عـشق که پُر شده است جهان، از حسین سرتاسر نـگــاه کـن به زمـیـن! مـا رأیـت إلا تـن بـه آسـمـان بــنـگــر! ما رأیـت إلا ســر سری که گفت: من از اشتـیـاق لبـریـزم به سـر سـرای خـداونـد مـیروم بـا سـر هـر آنچه رنـگ تـعـلـق، مـبـاد بر بـدنـم مـبـاد جـامـه، مـبـادا کـفـن، مـبـادا ســر همان سری که "یحب الجمال" محوش بود جـمـیـل بود، جـمـیـلا بـدن، جـمـیـلا سر سری که با خـودش آورد بـهـترینها را که یک به یک، همه بودن سروران را سر زهـیـر گفت: حـسیـنا! بخـواه از ما جان حـبـیب گفت: حـبـیـبـا! بگـیـر از ما سر سپس به معرکه عابس، " أجنّـنی" گویان درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر بنازم " أم وهـب" را، به پـارۀ تن گـفـت بـرو به مـعـرکـه با سر ولی مـیـا با سر خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید گذاشت آخـر سـر، روی پـای مـولا سر چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید به روی چـادر زهـرا گـذاشت سقا، سر در این قصیده ولی آنکه حُسن مطلع شد همان سری است که بُرده برای لیلا سر هـمـان که احـمد و محـمود بود سر تا پا هـمـان سـری که خـداونـد بود، پا تا سر پسر به کوری چشمان فـتـنه کاری کرد پر از علی شود آغوش دشت، سرتـاسر مـیـان خـاک، کـلام خــدا مـقـطـعـه شـد میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر حـروف اطـهـر قـرآن و نعـل تازۀ اسب چه خوب شد که نبوده است بر بدنها سر تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر جدا شده است و سر از نیزهها درآورده است جدا شده است و نـیـفـتاده است از پا سر صــدای آیــۀ کـهــف الــرقـیــم مــیآیــد بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر بسوزد آن همه مسجد، بمیـرد آن اسـلام کـه آفــتــاب درآورد از کــلــیــسـا ســر دلـم هـوای حــرم کـرده اسـت مـیدانـی دلـم هـوای دو رکـعـت نــمـاز بـالا سـر |